گورکن

محمد مهدي هنرور
sokooteabi@yahoo.com

گورکن


محمد مهدي هنرور

کم کم داشت خوابم مي گرفت، نمي دونم اون لحظه خودش بود يا يکي ديگه! فقط يادمه کنار دستم بود و من آروم گرفتم. هنوز براي دفن شدن من وقت باقي بود. دور و برم پچ پچ بود مي گفتن گورکن عمرشو داده به شما. پس هنوز وقت براي انتخاب کفن خودم داشتم. سفيد، تميز و البته يه خورده شکلاتي، اينطوري مرگ خوشمزه تر مي شد. تازه داشتم جاگير مي شدم که اون مرد با اون فرقون قراضش دوباره اومد. زير چشمي نگاش کردم. فقط لبخند زد و چيزي رو تو يه کفن سفيد پيچيد و با اولين قطار حرکت کرد و رفت. نمي دونم اون لحظه هنوز کنارم بود يا داشت با يه پسر عشقبازي مي کرد؟ فقط يادمه که زير اون فشار و از لاي چشاي نيمه بازش فهميد که بايد ايستگاه بعدي پياده بشيم ولي خوب من بليط نداشتم و نگران صداي يه بچه بودم که سرشو از کوپه بغلي بيرون آورده بود و همين طور داشت منو نگاه مي گرد. بهش گفتم بايد پياده بشيم ولي وقتي بهش دست زدم ديدم که مرده، بعد از آخرين عشق بازي که تو کوپه قطار با يه مسافر تنها داشته. هيچي نگفتم فقط با نوک انگشت بارون روي شيشه رو لمس کردم و از پشت غبار هاي نامفهوم جماعت سياه پوشي رو ديدم که سوار قطار شدن و قطار با يه صداي بلند از بغل من رد شد و رفت و من فقط يه پسر بچه را ديدم که از شيشه قطار آخرين تکه شکلاتش رو روي من تف کرد.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30126< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي